بلا خره دلم تنگ شد.دلم واسه اون خونه قدیمیه تو کوچه پس کوچه ها تنگ شد.بوی یاسی که بعد ظهرا می پیچید تو خونه، و گم شد.
دلم تنگ شد واسه خنده ها ی حامد.دلم تنگ شد واسه 45 دقیقه پیاده روی مسیر خونه دلم تنگ شد واسه اون اتاق که 3 تا در داشت به حیاط و حیاط خلوت دلم که اون روزا یه در بیشتر نداشت. واسه اون پرده ای که به زور ما رو مستقل می کرد از صاحب خونه . واسه اون رفت و آمدای دزدکی که آخرشم نفهمیدم صاحب خونه فهمید یا نه.واسه دختر صاحب خونه که آخرشم نفهمیدم از من خوشش میومد یا نه.واسه عشقی که نصف وجودمو کند و به تاریکی برد.واسه این که برم تو خیابون وایسم تو بارون تا ... بیاد دم ایون طبقه چهارم خوابگاه و من یه نظر ببینمش. واسه قدم زدن با ... تو کوچه های خلوت تاریک بابل تا 12 شب. بوسه های یواشکی وطعم شرم وترس وسرما که از لبام سر می خورد و تلنبار شد واسه همچین روزی.واسه کشیک کشیدن دختر همسایه و اون نگاه شیطنت آمیزش موقع اومدن ...، که هیچ وقت یادم نمیره.یاد مدار صفر درجه.یاد 9 تا 9تا واحد افتادن و یه تیکه ی گنگ و غم انگیز از عمرم.یاد گنگی و غم ناهید که به من سرایت کرد یاد دلتنگیایش واسه ناصر که با حسادتم قاطی پاتی بود.یاد سیگارای شبانه که چه کامی می داد سگ مسب! طعم آتیش لباتو منو همه ی زندگیم که به خاکستر نزدیک می شد.و دودی که آروم آروم از کله ام بالا می رفت.یاد اون کلیدی که اون شب با هم گم کردیمو کاش هیچ وقت پیدا نمی شد.شایدم پیدا نشد.یاد سوسیس تخم مرغ. یاد فوتبال شرطی.یاد جلوی بوفه و ما و گپ و چای و سیگار.یاد ویسکی قوطی با اون طعم دواییش و مستی و کوچه و ماشین و نارنجی که بین منو حامد پا به پا می شد.یاد بیلیارد و 8 بال . یاد شبای خوابگاه که بعد از خاموشی تازه شروع می شد.یاد آواز خوندن تو حموم عمومی خوابگاه و ایده هایی که هیچ وقت کلیپ نشد.یاد گپ و گفت وگوی تا 3 صبح و کوچه ی خوابگاه.
یاد...
چیششششششش....
سرم داره می ترکه
دیگه نمی تونم