می خوام چند دقیقه وقتتونو بگیرم! تمام تلاشم بر این بوده که بیهوده نباشه! اما اگر در آخر فهمیدین اتفاق افتاده در ابتدا عذر می خوام.
جامعه شناسی نخبه کشی یکی از بهترین کتابایی که من در زمینه ی تاریخ معاصر خوندم.نثر مقاله وار و مستند گونه بودنش تقریبا عالیه.بدون تعارف عادات مذموم ما ایرانیا که این همه ادعای فرهنگ تمدن و هنر داریم رو به چالش می کشه،ممکنه جاهایی زیاده روی کرده باشه اما چیزی رو بیان نکرده که اصلا وجود نداشته باشه.ملتی که پای حرف خودش رو به کوروش وصل می کنه،رسما به محمد وصل می کنه اما عملا در بهترین حالت به کریم شیره ای می رسه.اجازه بدین قسمتایی از کتابو بیارم که توضیح بیشتری ندم.
تنها ترس بوده و نه امنیت اجتماعی ناشی از قانون و روابط اجتماعی.
یک نمونه:
"از جمله گفته اند در زمان شاه صفی وقتی که حاکم قم که مرد نجیبی بود برای تعمیرات قلعه ی قم و مرمت پل رودخانه و بعضی مخارج دیگر از این قبیل بدون اینکه به شاه بنویسد و اجازه بخواهد به حکم شخصی خود یک عوارض مختصری به سبد های میوه که به شهر وارد می شد بسته بود،خبر به شاه رسید.شاه به قدری متغیر شد که حکم کرد حاکم را با زنجیر به اصفهان بردند.پسر این حاکم از محارم شاه بود و توتون و چپق مخصوص به شاه ما داد،شاه صفی حکم کرد تا پسر سیبیل های پدرش را بکند،بعد بینی او را ببرد ،بعد گوش ها و چشم ها و دست آخر سر او را از تن جدا کرد.بعد از این کار شاه ،پسر را به جای پدر حاکم قم کرد و پیر مرد عاقلی را به نیابت او مقرر داشت و او را با حکمی بدین مضمون به قم فرستاد:"اگر تو از آن سگ که به درک رفت بهتر حکومت نکنی ترا به سخت ترین شکنجه خواهم کشت."
این نشون می ده که ما ایرانیا وقتی زورمون می رسه چه آدمایی وحشیی هستیم.همین آدم اگه مغول حمله می کرد می شاشید به خودش قطعا! اما در ضعیف چزونی کم نمیارن
دیوم این که چه آدمای عقده ایی به ایران حکومت کردن که به باباشونم رحم نمی کنن.چطور می خوان غم خوار مردم باشن.
سیوم اینکه باید همیشه یکی از عوض همه تصمیم بگیره!
کاری که این کتاب کرده اینه که به شیوه ی کاملا علمی دوره های مختلف رو از جهات مختلف اعم از سیاسی،اقتصادی و... با هم مقایسه کرده و در ضمن توضیح داده که همون موقع تو اروپا چه خبر بوده.
تو این کتاب با داده های تاریخی مختلف دوره ای که تو ایران مردم تو جهل و بدبختی دست و پا می زدن شاها تو زناشون،تو اروپا تکنولوژی مثل برق داشته پیش می رفته مثالی که واسه خود من خیلی جالب بود:
"ظرفیت ناوگان دریایی اتگلستان در سال 1585 به میزان یکصد هزار تن بود که در 1760 به 325 هزار تن رسید.در اواخر قرن هجدهم ناوگان تجاری انگلیس متشکل از 6000 هزار کشتی به ظرفیت پانصد هزار تن بود که صد هزار جاشو در آن مشغول به کار بودند و این درست همزمان با کشمکش زندیه بر سر تاج نادر بود.در سال 1720 یعنی دو سال قبل از سقوط شاه سلطان حسین،انگلستان سالانه 50000 تن آهن مصرف داشت که اگر جمعیت آن روز انگلستان 10000000 نفر باشد مصرف سرانه ی آهن 5 کیلو در سال بوده ،در حال که در سال 1988 ایرانیان به کمک پول نفت تولید سرانه ی معادل 1.5 کیلو داشته اند"
زمانی که فرهنگی از حداکثر طلبی اروپا را فرا گرفته بود،چیزی که ما ایرانیا تازه بهش رسیدیم،چیزی که اونا ازش رد شدن،ما تازه به فکر تسخیر طبیعت افتادیم،با تولید انبوه و مزخرف! با ضایعات! با آلوده کردن محیط زیست! با سر بریدن درختا! با پیر کردن خاک! و...
"مردان بزرگ خلاق و مبدع نبوده اند، بلکه به منزله ی قابله هایی بودند برای آنچه روح زمان بدان آبستن بود"
(هگل- تاریخ فلسفه، ویل دورانت.)
"بسیاری از روشنفکران پیشرفت اروپا را ناشی از پیشرفت علم تلقی می کنند و این نوعی تلقی باژگونه است. چنین تلقی موجب می گردد که این جامعه خود را به صورت ظاهر به آخرین پدیده های علمی مجهز کند در حالی که از پیشرفت اجتماعی چیزی عایدش نمی گردد،این به دلیل همان تلقی باژگونه است.در تمام رشته ها آخرین دستاورد های علمی را ترجمه و به دانشگاه می آورند ،ولی فارغ التحصیلش کارایی چندانی ندارد.
واقعیت آنچه در جوامع صنعتی رخ داده است این است که پیشرفت های علمی همراه تحولات اجتماعی و در پاره ای از موارد متعاقب آن رفع مشکل سرمایه داری قرار گرفت"
با این پاراگراف تا سر حد مرگ موافقم! ما معمولا انقدر به واردات و آماده خوری عادت کردیم که فکر و فرهنگمون رو به زوال رفته! تازه گاهی آماده خور های خوبیم نیستیم! من بار ها گفتم ما ایرانیا معمولا از هر چیزی اون آسونشو می بینیم "که عشق آسان نمود اول..." و بعد جاهای سختشو به روغن سوزی میوفتیم. ما از موسیقی موی بلند و کیس گیتار و میبینیم،ما از هنر سیب کشیدن و دیدیم،ما از اسلام ریشو دیدیم،ما از برابری زن و مرد لخت شدن رو دیدیم ، ما تو خارج از کشور دیسکو هاشو دیدیم، ما از دانشجویی " امریکن پای " رو دیدیم و...
نتیجه چی میشه؟ کیس گیتارمون رو با زیر شلواری پر می کنیم،قرآنمون زیر خک تاب ور داشت،از زرتشتمون زنار موند و...
در واقع اینجا کم اهمیت کردن علوم انسانی و اجتماعیه که خیلی وقتا این مشکلات رو دامن می زنه! وقتی معمول تو ایران اینه که هر کس خرده هوش و سر سوزن ذوقی داره اولین انتظاری که ازش می ره دکتر شدن و یا مهندس شدنه و معمولا نفرات آخر رو به علوم انسانی میارن چه انتظاری می شه داشت؟ کسایی که اگر قرار مترجمی از فرهنگ غرب وجود داشته باشه کار اونها ست. وقتی که علوم اجتماعی به حاشیه رونده می شه،جایی که جامعه شناس واسه بیان یافته هاش واهمه داره چه انتظاری می شه داشت؟
ویل دورانت می گه:"در هر دوره ای افکار حاکم بر عصر،محصول جزء جزء مردمی بود که کم و بیش در گمنامی می زیستند،ولی این عقاید و افکار منتسب به کسانی می شد که آنرا روشن کرده و متوافق ساختند" از طرف دیگه سخن ناصر الدین شاه رو بشنوید به نقل از اعتمادالسلطنه:"من وزیری می خواهم که فرق کلم و استکهلم را نفهمد" و سر آخر سلطنتش زیر هجوم مشکلات:"من پادشاه ده میلیون رعیت نیستم،بلکه پادشاه شپش ها،گنجشک ها و غورباقه ها هستم. "
تموم شدن این کتاب مصادف شد با شروع کتاب " دو قرن سکوت" از محقق بزرگ کشورمون عبدالحسین زرینکوب در مورد وقایع پس از حمله ی اعراب به ایران که انصافا کتاب جوندار و بی نقصی رو ارایه کرده،با تحلیل های تاریخی و روایات مستندی که به قضاوت های شخصیش ضمیمه شده و می شه به یقین گفت تمام سعیش رو کرده بی طرفانه نظر بده،و تحلیل اینکه به سر این ملت و این فرهنگ چه اومده مردمی که زیر یوغ ستم عرب دو قرن طول می کشه که قد راست کنن و همیشه با شمشیر ی که پس سرشون بوده،ناچار به تعظیم بودند،این به ما به طور تلویحی می گه که کاسه لیسی و تملق و دو رویی که تقریبا وارد فرهنگ عام شده،ریشه ای بس تاریخی داره! ایران به عنوان دروازه ی شرق و غرب همواره آماج تارج و غارت از هر دو طرف بوده، و همیشه زمانی این اتفاق افتاده که ضعف و فساد سیستم مرکزی به قدری بوده که عده ای گستاخ شدن و به بهانه ای از فرهنگ و تمدن ایران چیزی کندن و چیزی چسبودن،به نحوی که می شه گفت فرهنگ ایران لحاف 40 تیکه ای شده که اسکندر رو میشه تو ش دید،عمر رو میشه دید،کوروش رو می شه دید،علی رو می شه دید،چنگیز رو توصف نونوایی می بینی و تیمورو سر کوچه تون و الی آخر رو ،وقتی که اعراب تازه به امپراتوری رسیده برای سرکوب کردن بعضی نهضت ها به قدری از ده های ایران آدم می کشتن که دیگه مردی نمونه،کتبی نمونه،دانشمند و موبدی نمونه و خون راه بیوفته چنان که می گن فرمانده عربی که از نهضت های گاه و بی گاه ایرانیا در شهری خسته شده بوده قسم می خوره که اینبار که به جنگشون بره انقدر بکشه که خون جاری شه رو زمین،میرن و می کشن و هر قدر که می کشن خون جاری نمی شه،تا این حد که آدما تموم می شن، به ناچار برای اینکه سوگندشو نشکنه آب داغ میریزن بین کشته شده ها تا لخته خونا جاری شه،این روایات به قول دکتر زرینکوب شاید خالی از افسانه نباشه،اما به ما دیدی می ده که به این خلق چه گذشته! چی شده که ما به جایی رسیدیم که این جمله ی نیچه صادقِ برامون:"ای نژاد کوته روزِ رقت انگیزای زادگان غم و اندوه...بهترین تقدیر آن است که در دسترسشما نیست،یعنی نزاع بودن و نبودن،پس بهترین تقدیر زود مردن است"
خالی از لطف نیست اگر از امیر کبیر مردی که جونشو پای آزادگی و آزاد اندیشی گذاشت نام ببریم.مردی که به خوبی شرایط ایران رو حس کرده بوده و کاش می تونست چند سالی به اون روال ادامه بده! کاش! اما از زبان خودش که میگه:
"حال و روز این غلام بیچاره ببینید که از دست این زن ومرد ها چه میکشم...آنقدر به به بیقاعدگی خو گرفته بودند که وضع هر قاعده ای را تهدیدی به نفع خویش می شناختند،چیزی که در میان نبود نفع عموم است...
دشمن از بهر این غلام از زن و مرد بسیار است"
"چو آید به مویی توانش کشید چو برگشت زنجیرها بگسلد
باری معلوم است مقدر آاسمانی بر تمامی کار این غلام است(بر تمام کردن کار امیر)"
در مقابل جواب اون ناصرالدین شاه که نمی دونم چی لایقشه بگم! رو ببینین! این جواب رو بار ها و بار ها خوندم و بار ها و بارها قلبم درد گرفت! چه مفهوم عمیقی از فرهنگ منحط ایران میده ، که چه ساده بزرگمردی رو اینطور مثل دستمال مچاله به کام مرگ می فرستتش،واقعا من ماهی شب عیدمون رو هم دلم نمیاد اینطور بندازم بیرون حتی وقتی که مرده !
وای برما!
میگه:
"چاکر آستان ملائک پاسبان...حاجعلیخان...فراشباشی شهریاری...به فین کاشان رفته و میرزا تقی خان را راحت نمایید."
همین؟! آشغال همین؟! زبان قاصر جدا! مستم بوده باشه مست الاغی بوده! من سیاه مست هم که بشم همچین مزخرفی عمرا بگم! اصلا باورم نمی شه پای جون یه آدم! اونم همچین آدمی در میونه!
به نقل از شریعتی:
"عوام زدگی یک بیماری رقبت بار و اندیشه کش اجتماعیست،ما غالبا در بررسی انحطاط اجتماعی و بلا های سیاسی،فکری و اقتصادی ای که دچارش می شویم تنها به دلایل و علل خارجی و بیرونی توجه داریم و این روش تنها نیمی از حقیقت را به دست می دهد...علت العلل را باید در درون جست...و از این است که من برآنم که ایران نه از عرب بل از ساسانیان و دستگاه موبدان شکست خورد و علت زوال تمدن و حیات اجتماعی ایران اسلامی قرن هفتم را نه در یورش مغول بلکه باید در انحطاط بینش اسلامی و رواج تعصب مذهبی و زوال حس ملیت ایرانی و رکود و انحراف روح اسلامی جست ..."
یاد این روایت افتادم که وقتی لاوازیه دانشمند گرانسنگ فرانسوی رو بعد از انقلاب فرانسه به گیوتین می سپرند بزرگی میگه:"ثانیه ای طول کشید که این سر از بدن جدا شه! اما قرن ها طول می کشه همچو سری به بدن بر گرده..."
اینارو گفتم واسه اونایی که حال یا وقت کتاب خوندن ندارن اما واسه کسایی که دارن:
جامعه شناسی نخبه کشی و دو قرن سکوت رو حتما بخونین! که با عرض شرمساری هر دو ممنوعه چاپش!
لازم شد نکته ای رو در اینجا بگم،چندی پیش یکی از دوستان من رو در نوشته ای تگ کرده بود که 30 سال انقلاب رو تا جریان انتخابات 88 آورده بودو از این حرفا،یه آقایی که گویا پلی تکنیک می خوند( و من خیلی افسوس خوردم که همچین احمقایی تو جامعه دانشگاهی ما هستن) کامنت گذاشته بود که آی خاتمی فلان کروبی فلان! منم گفتم باشه من دفاع خاصی از خاتمی ندارم بکنم اما این آدم هیچ کاری نکرده باشه به فرهنگ ایران خیلی کمکا کرده،کتاب هایی اون دوره چاپ شد که سال ها می کشه تا دوباره اجازه چاپ بگیرن،و گفت نه! در دوره ی خاتمی اخلاق از بین داشت می رفت! و این حرفِ خیلی لمپنای قرمز و قهوه ایی امروزمونه که من به اشد مخالفم با این قضیه گفت چنتا از اون کتابا نام ببر؛منم هی نام بردم، هرچی ما گفتیم! تو کتش نرفت که نرفت و مثل میخ آهن و سنگ بود و ادعا داشت که کوئیلیو سرخپوست پرسته! و با نظر به اینکه من خودمم از کوئیلیو زیاد خوشم نمیاد ولی این حرفش خنده دار بود.از اون خنده دار تر این که به من می گه برید یه کم مطالعه کنید ببینید این کوییلیو کیه! هیچ می دونی این آدم سابقه خود کشی داره! و من هم از درد به خودم می پیچیدم و هم از خنده !
پس این دو کتاب رو می گم که هر دو در نوع خودشون کتب بی نظیری هستن و البته جامعه شناسی نخبه کشی رو می دونم زمان خاتمی چاپ شده اما در مورد دو قرن سکوت نمی دونم ولی دو نکته ی دیگه:
کتاب جامعه شناسی نخبه کشی از خرداد سال 1377 تا اواسط سال به چاپ هشتم هم رسید،تو خود حدیث مجمل بخوان...
یکی از اتهامات آقای مهاجرانی (که من متا سفانه در اون زمان خیلی کوچیک بودم تا نظر قطعی بدم) وقتی استیضاح شد این بود که به آقای زرینکوب برای مداوا و اعزام به خارج کمک هزینه داده از طرف وزارت ارشاد.
حالا دیگه شما بگین آدم چی بگه در مقابل احمقایی که از این مزخرفات می گن! وقتی هر کی که حرف واسه گفتن داره ناچار به خروج از ایران (شایدم نیس! نمی دونم!) و دانشگاه می شه جایی بی شعورایی مث اینا! زجر آوره! زجر آور...
اما در این بین باز هم صدای نو خواهی ایران و ایرانی ،صدای مردم ستم کشیده ی اعصار از زیر برف و یخ با جوونه های سبزِ تازه می شکفه،اون جوونه ها تویی رفیق! تا می تونی تا نفس داری نه برای ایران نه برای ایرانی برای انسانیت تلاش کن.قد بکش نگو که سخته !
به امید دنیایی بهتر