Monday, November 22, 2010

دنیا رو بی تو...


 نمی خواستم یه لحظه...
واکاوی این حقیقت که از کجا شروع شد؟
تا واقعیت اعتیاد به وجودت که بی تو ، ترکش مریضم کرد.
[دنیا بی چشمات...]
پاهایی که از هم گسسته می شه و هر تیکش یه گوشه می ره
برام مثل یه خواب کودکی  تو یه شب سرد زمستونی بود.
[یه دروغ محضه...]
و انقدر زود بریدی که مثل قلب رگ بریده لرزیدم...
آروم آروم از تپش افتادمو وایستادم...
اما هنوز ایستاده ام.
من سر پا می میرم
مثل نخل...
اما هنوز سر پام...
[به تنگ چشمی نا مردم زوال پرست.]

Thursday, November 18, 2010

جاودانگی

هر آخرین باری یه روز میاد.آخرین سلام.آخرین نگاه.آخرین خدا حافظی.
هههههههممم...
جاودانگی این اکسیری که آدمیزاد از اول دنبالش بود.به این فکر بود که جمشید  کاخ ساخت و فرعون تنشو به موم سپرد.
با این فکر که آدما عاشق می شن وگذر زمان و از یاد می برن.
مستا مست می کنن به این امید که زمان و حس نکنن.
و زمان و بی نهایت طلبی بشر دو هماورد دیرینه.که زور زمان همیشه چربیده  با اون داس بلندش که یه روز هممونو درو می کنه.
شما بی نهایتو تو چی میبینین؟

Saturday, November 13, 2010

The Expendables

آقای استالونه! این چه وقت چیپ زدن بود آخه!
این فیلم یک فیلم فوق العاده بی مصرف بود که فقط از استادی چون استالونه بر میاد! من نمی دونم چه سیستمیه هر رقاص و مطرب و  بزن بهادری فک می کنه که می تونه خیلی راحت فیلم بسازه.از این لحاظ خوبه که غیر از کشور خودمون یه جای دیگم همچین چیزی دیدیم.بابا کارگردانیو فیلم سازی حساب داره! کتاب داره! آخه کی دیدی کوبریک تیپ بزنه بیاد تو فیلماش بازی کنه! هر کی یه کاری داره! اونم کی! این آقا که همون فیلمای رمبو بو اون مسلسلای تیر بی نهایتش واسه هفت پشت سینما بسه! این همه رزمی کارو جمع کرده(حتی آرنولد بدبخت و با مای بیبی آورده سر صحنه! اونم 2 دقیقه! به اون بد بخت چی کار داری دیگه!؟) جز یکی 2 تا صحنه که جیسون استیتام خوب کار کرده صحنه ی جذاب دیگه یی نداره! آخه تورو چه به این رودریگوئز بازیا! این فیلم تشکیل شده از یه سری صحنه ی مهمل اکشن که خوب پرداخت نشده! مثل اون صحنه که استالونه بدون اینکه جا گیری خوبیم داشته باشه با 3 بار خشاب عوض کردن! با یه کلت 6-7 تا سرباز مسلسل به دست و به درک واصل می کنه که نمونش تو فیلمای دفاع مقدس خودمون و مجموعه ی رمبو یافت می شه فقط!
و یک سری صحنه های چیپ و مزخرف سکسی که  مثلا یه دافی میاد با موی  ان3 و سایز 120 یه کم خودشو می ماله به اینا می ره! سر آخر هم یه خانوم پیدا می شه که به چشم خواهری خوب چیزیه! برنزه! دست بر قضا دامنو کفش کتونیو پیرهن کرباسی یقه بازی دار که یه طرف یقه ش تا شونش پایین اومده و بند سوتین پیدا! با سیاه می زد خلق گونه! موی سر مالیده! اندک مایه پیدا می بود از اون لا ما! (که تا اخر جنگ و گریز و کتک کاریا با همین لباسه!) که باعث مخاطب تو کفی مث ما بشینه ببینه چی می شه! آقای استالونه! غیر جنگ جای دیگم نشونه گیریش خوبه یا نه!
این چیزایی که گفتم ارکان اصلیه تمام فیلمای از این دسته!
 ای لجم می گیره! ای لجم می گیره یکی به شعور بیننده توهین می کنه! ای لجم می گیره! 

Friday, November 12, 2010

نامردیه مردنی...

کاش یه گلبرگی بود که انگشتام هیچ وقت پژمردنشو حس نمی کرد...
بزار وقتش برسه...
نمی خوام پرواز و از بر کنم...
این خیلی نامردیه...
که پرنده مرد نیست...

Wednesday, November 10, 2010

مزیت رقابتی

آقا از این مدرکی که ما داریم با یه ذره بالا پایین همه دارن.اون دوره گذشت که شما مدرک می گرفتی می رفتی سر کار و اونجا متخصص می شدی،الان عرضه ی دانشگاه ها از تقاضای صنعت بیشتره پس کسی برنده ست که تخصص داشته باشه یعنی یه جور مزیت رقابتی.شما تو ساده ترین چیز تو صنعت مثل پیچ هم که متخصص باشی.میان دنبالت.اما دکتری هم بگیری درسته که  اثر بخشه  اما اگه تو یه زمینه خاص کار نکرده باشه تضمینی واسه کارا بودن مدرکت وجود نداره.

Friday, November 5, 2010

A walk to remember

یک ملودرام خوب.سرشار از عواطف و شور شوق جوونی که می شه گفت پایان خوبی داره.فیلم نامه ی خوب و با سر وته، بر عکس ملو درامای ایرانی که به قول یکی از دوستان معمولا یکی از ارکان فیلم نامه نویسی رو کم داره.با بازی نسبتا خوب بازیگرای جوونش که از پس نقشاشون خوب بر اومدن  و واسه ی زوجایی که می خوان با هم  فیلم ببینن گزینه ی خوبیه.

Wednesday, November 3, 2010

افکار زخمی من

دوس دارم از روزمرگی ها بنویسم.از دغدغه های کوچیکی که هر روز باهاشون درگیریم.اما وقتی قلم دست می گیریم فک می کنیم یا باید از عشق بنویسیم! که اونم نمی دونیم چیه! خوده من
اولین بار عاشق دختر همسایمون شدم! 15 سالم بود و فک می کردم عشق اساطیری و ایناس! بعد فهمیدم که عشق اون نیس بعد 21 سالم بود که عاشق همکلاسیم شدم.بعدا فهمیدم اونم نیس.الان 24 سالمه و هنوز نمی دونم این چیه که  خلقی رو دنبال خودش می کشونه اما فک کنم عشقم زانوی مامانم باشه که تا شبا ماساژش ندم خوابش نمی بره.

یا باید یه سری کلمات قلنبه ردیف کنیم که خودمونم نفهمیم!

می خوام بگم وقتی یکی میاد میشینه کنارم و می گه:" فلانی خیلی آدم بیخودیه!" می پرسم چرا و می گه :"می شینه پشت سر این و اون حرف می زنه!" چه حرصی می خورم!

Tuesday, November 2, 2010

نرمال هگزان

بعضی چیزا هست که باید اتفاق بیافته تا مشخص شه،یعنی تو ایران اینطوریه! ما ایرانی جماعت به قدری گشاد و بی خیالیم که تا مشکل نیاد در خونمون حاضر نیسم از زیر لحاف بیایم بیرون.
من روز اولی که رفتم تو اون آزمایشگاه گفتم چرا هر 2 تا کپسول ایمنی گازه؟! یکیشو لا اقل پودر بزارین.
گفتم چرا اینجا ماسک ایمنیاش اینقد  داغونه؟! البته واقعا نمی دونم بی مبالاتی خودمم تاثیر داشت یا نه. اما با اون فلاسک غیر استاندارد تقطیر 20 لیتر هگزان کار خطر ناکیه با هیتر چینی آشغالی که کنترل درست وحساب نداره به هر حال! بوووم! و اینجاست که همه به فکر می افتن! اول که این دخترا چنان جیغی زدن که برق از 3 فازم پرید! بعد این ورو بگرد واسه کپسول،اون ورو بگرد! آتیش زبونه می زد! اوه! چه جهنمی! یه ماسک بدین به من لعنتیا! آه این که راه هواش بستس! اه! اینم که بستس!
لعنتی! از 3 تا پنجره ی آزمایشگاه اون 2 تایی و شکوندن که دور از آتیش بود. و من عین بچه ی آدم پنجره ی نزدیکرو باز کردم و پودرو گرفتم روش اما دیگه دیر شده بود.شیلنگ اتیش نشانی! اونم که بر عکس بستن مثه شاش بچه آب می داد فقط! کف هم که نداشت! همه چی بیمه بود جز جون ما و 4 تا افغانیه بیچاره که ممکن بود هر بلایی سرش بیاد! اما بشنوید دلیل نبود پودر یا کف در آزمایشگاه! :مهندس غبار واسه دستگاها مضره! خب ابله! ما که اول  آخر از همونا استفاده کردیم! دستگاهام که بیمه بودن! همه هم که داغون شد! می ذاشتین دمه دست لااقل تا من همون موقع خاموشش می کردم! چه می شه کرد! اینجا ایرانه!